حسرت یک بوسه

آه اگر می‌شد

حلق‌آویز شویم با هم

نه برای مردن،

برای یک بوسه

به دور از چشمان گشت‌های ارشاد...

م.الف

29/3/1390

ساعت: 10:26

ما هم ...

از آینده‌اش آبستن شده بود

دختر عابر،

و تجاوز شدن احساس گرانی بود

در حراج قرن،

از آن‌چه که هنوز

در بسترش نغلتیده بود...

م.الف

19/3/1390

ساعت: 10:11

Ordinary Day

خسته کننده‌تر از هر روزی،

از هر روزی

که پیاده

"از این سر سیتی

به آن سر سیتی"

سیگار نشخوار کنان

می‌پیچیدیم به هم  

یک، که کاغذ نبودیم

دو، که عوعو نکردیم

سه، که بی‌خود خودیدیم،

لعنت به تو که اینجایی

و به من که در کنارت اینجایم

و به هر دویمان

که کلا اینجاییم

و استخر روزمرگی را

زیر آبی می‎رویم...

م.تمیم

15/2/1390

ساعت: 10:33

Narrative

به رویم نیاور

که روییده‌ام به تو

من رویشی روایی‌ام،

روایتت - "وایتم" –

چندین هزار راوی

"را" را راکد می‌کند

صدایشان.

افلیجانی از صامت و مصوتت

"روا" نبودی که "یتت" کنم

و شاید نبودم که "یتم" کنی

اصلا هر آن‌چه هستی و

هر چه که نباشمم

به‌روی تخمم- چشمانم

تخمان چشمانم

که درد می‌گیرد اگر سنگینی

و سنگ می‌گیرد اگر دردینم،

بروا

برو

و

ا

.

.

.

م.تمیم۱۳۹۰/۲۹/۱

ساعت: 09:35

The smile on your mouth was the deadest thing… Thomas Hardy

قبول می‌کنم

پراکسیس عشق ما

انگاره‌ی احمقانه‌ای است،

ما در نمی‌شویم

هست شده‌ایم

احمق!

صدای خنده‌هایت

ها یم

هااااااااااااچ چ چ چ

زنبور عسل نبود

من بودم!

که لبت را زنبوریدم

زنبور

زنِ بور ،

با بدنی از سراسیمگی

و توئیتی تا همان نمی‌دانم کدامین چند آسمان،

و لبخندی مردار‌پرور

اندکی هم شاید از من...

م.تمیم

26/1/1390

ساعت: 02:37 بامداد

نشانه‌شناسی من و تو( یا من و من)

دالّم بودی

و خودم مدلولم،

تو که نیستی

 متنیت تأویلی است

و منم بی‌دالّم

و تو هم بی مدلول...

و مولف شاید

همچنان در مرگ است

و منم در راهم

از تو تا متنیت

از تو تا بی‌متنی...

م.تمیم ۱۸/۱/۱۳۹۰

ساعت: ۰۲:۵۸ بامداد

تمام آن سپیده‌های صبحگاهی...

تقدیم به کسی که دانشگاه با او رنگ دیگر داشت... با الهام از شعر تانگوی آلبوم بوسه‌های بیهوده‌ی محسن نامجو:

تو از یادم نرفته‌ای و

نمی‌روی و

نخواهی رفت،

و منم نمی‌روانمت

که رواندنی‌ترین روان این میانه منم

که روان شدم، و روانی

از بس که نروانده بودمت

که رفتی

و برو

که روان شدن تویی و

روانی بودن از من،

تو سپیده‌ای و آن مهری که دادی

که دادم

که مهردادم

سوخت مرا

سوخاری‌ام کرد

روانی‌ام کرد

سوخاروانی‌ام کرد

و برو

برو

و برو

که تا سپیده‌ی این شب سیاه

هشتاد واحدِ بی تو

مانده است...

م.تمیم

27/12/1389

ساعت 14:56

یک عدد تجویزی...

نه تو معنی داری

و نه من بیدارم،

آخرین چیزی که می‌دانم

دانه‌ای قرص

به دستم بود و

شاخه‌ای نور

میان لب‌ها،

که به یکباره

فرو‌اش خوردم...

و زمین چرخید و

و منم افتادم

و دهانم خشکید

و صدایم لرزید،

من چه بی‌اندازه خوشحالم!

لحظه‌ای دیگر نیز

یک نفر آنجا بود...

ولی من می‌دانم

نه تو معنی داری

و نه من بیدارم...

م.تمیم

17/12/1389

ساعت: 08:58

تنهایی پر هیاهو*

چشمم را بستم

چندمین نمی‌دانم را سر کشیدم

با بوی دود،

از تو دیگر هیچ باقی نیست.

جرعه‌ی دیگر...

*نام رمانی از بهومیل هرابال

م.تمیم

23/11/1389

ساعت: 16:18

پیاده که راه می‌روم.... در رثای بلوار کشاورز

پیاده که راه می‌روم

نمی‌روم،

کنار بلوار

بر زمین.

کفش‌هایم

هنوز می‌روند.

چه ابله بودم من

کنار بلوار،

که آن را

عقب عقب باید رفت.

م.تمیم

5/11/1389

ساعت: 14:14