سراپا مرد ِ در خلوت ...

تقدیم به تمام کسانی که چشم در راه برادرانشان هستند ....


نرو بی من نرو تنها

نرو ای روشنی ِ ما

که بی تو هر دم ِ دنیا

پُراست از غصه و غم ها

..

برادر یاد تو عمری

برایم مرهم ِ دردیست

برادر گرم ِ امید باش

اگرچه محفل سردیست

..

یقین من تویی اکنون

سراپا مرد ِ در خلوت

کمی آرام گیر تا ما

شویم آزاد از این ذلت

..

برادر چشم من بر هم

نباشد تا تو باز آیی

برادر قلب من آرام

نگیرد تا بیاسایی

..

برادر جان ، امید ما

به فرداییست که می آید

همان نور لطیفی که

از آن آزادی می زاید

..

برادر ، قصه ی بودن

شد آغاز با یکی بودن

و این رمز طلوع ماست :

تن خود را به ظلمت ها نیالودن ...

 

 

برادر

چشم به راهم من ...

 

 

 م. تمیم  30 / 4 / 1388

ساعت : 20 : 02 بامداد

 

راز ما عریان است ...

بعضی وقت ها در سرودن شعر رعایت قواعد قافیه و همچنین قواعد عروضی باعث می شود شاعر محدودیتی در بیان عواطف خود داشته باشد از همین رو گاه گاهی پرسه زدن در کوچه ی شعر نیمایی موجب التیام درد های شاعری است که شاید در قلمروی شعر سنتی نتواند آن چنان که باید حق مطلب را به جا آورد .  متشکرم


راز ما 

عریان است

مثل یک افسانه

مثل یک خواب بلند

که در آن شبنم عشق

می چکد از نفس ِ

خسته ی یک پروانه

می توانیم که در

یک شب ِ تار

روشنایی را

احساس کنیم

برویم تا نوکِ انگشتِ خیال

نهراسیم اگر گلدانی

هدف حمله ی یک

توپ شود

دست ما در صدد

پیوند است

عقد ریشه با خاک

لحظه ی گرم هم آغوشی ِ

لذت با ترس

سفری از ته دل

تا سرانجام نیاز ...

بنشینیم بر آن

جوی ِ همیشه جاری

و از آن چشمه ی پاک

بفشانیم روحی

بر ِ این ساقه ی خشک

بنویسیم بر

خاطره ی روشن دل :

راز ما عریان است ...

 

 

م .تمیم   23 / 4 / 1388

ساعت : 35 : 17

 

 

 

 

 

 

چشم به راه ...

این روزا هوایه آفتابی هم نمی تونه غباره خیلی از چیزارو پاک کنه ، " چشم به راه " یه تجربه ی ترانه ایه که شاید حرفه دله شما هم باشه . ممنونم


خسته ام ، خسته ی تنها

زیر کوله باره غم ها

دل ِ آسمونم انگار

مثل من گرفته اینجا

..

هوای ابرا رو دارم

می دونم که بی ستارم

توی شهر این جماعت

خوردن ِ حسرت ِ کارم

..

جای ِ من اینجا نبود کاش

جای ِ تو اینجا نباشه

خوردن ِ خون رگ ِ ما

کاره روزا و شباشه

..

راستی تو کجا میری تا

برسی به کوه امید ؟

تن این خسته ی تنها

توی این رودخونه خشکید

..

با توام آهای مسافر

بده دستاتو به دستم

من ِ بی ستاره اینجا

چشم به راه ِ تو نشستم

..

آره جونم ، من اسیرم

برده ی جبر ِ زمونه

دوست دارم رها شم اما

می گن اینجا خونمونه

..

نمی خوام من خونه ای رو

که تو اون آدما مردن

که تو اون راز ِ دلا رو

بیرون آوردن و بردن

..

حالا من آهای مسافر

می تونم پیشت بمونم ؟

می تونم تو این شب ِ تار

تا خود ِ سحر بخونم ؟

..

بم می گی باهام بیا تو

ولی این خونه چی میشه ؟

من می گم ببین هوا رو

ابریه اینجا همیشه ...                    م .تمیم    10 / 4 / 1388   ساعت : 22 : 01 بامداد

 

خاموشی گناه ماست ...

سرانجام کنکورم تموم شد و از الان وقت بیشتری برای خودم دارم ، این شعر جدیدم رو سرودم تا یادی از عزیزانی بکنم که حماسه ی مرگشون ارزشه زندگیه خیلی هارو داشت . متشکرم


نفس افتاده از سینه

زمین گلگون شد از هستی

ستم بر پشت خود لرزان

چه بیدادی ، چه ها پستی ؟

..

سخن از بود و نابود است

نبود حقه و تزویر

شکست ِ لشکر نیرنگ

عبور از بدترین تقدیر

..

سر هر کوچه و برزن

گلی پژمرد و رفت ، اما

به امید بهاری سبز

از اینجا می رود سرما

..

هلا ، ای صبح امیدم

بیا و رمز اینک باش

بر این خاک غبارآلود

بیا بذر حقیقت پاش

..

به پا خیزید همراهان

که خاموشی گناه ماست

اگر ساکت شویم ، آری

ستم نیز تا ابد برجاست

..

 

صدای وحشت ظلمت

به گوشم می رسد اما ...

 

 

م . تمیم   8 / 4 / 1388

ساعت : 08 : 02 بامداد