سراپا مرد ِ در خلوت ...
نرو بی من نرو تنها
نرو ای روشنی ِ ما
که بی تو هر دم ِ دنیا
پُراست از غصه و غم ها
..
برادر یاد تو عمری
برایم مرهم ِ دردیست
برادر گرم ِ امید باش
اگرچه محفل سردیست
..
یقین من تویی اکنون
سراپا مرد ِ در خلوت
کمی آرام گیر تا ما
شویم آزاد از این ذلت
..
برادر چشم من بر هم
نباشد تا تو باز آیی
برادر قلب من آرام
نگیرد تا بیاسایی
..
برادر جان ، امید ما
به فرداییست که می آید
همان نور لطیفی که
از آن آزادی می زاید
..
برادر ، قصه ی بودن
شد آغاز با یکی بودن
و این رمز طلوع ماست :
تن خود را به ظلمت ها نیالودن ...
برادر
چشم به راهم من ...
م. تمیم 30 / 4 / 1388
ساعت : 20 : 02 بامداد