باغ "با"برگی

تقدیم به نوید:

آتش زدیم خود را

در آن سیاهه‌ی شب

که دود می­شد تمام هستی،

با نفت، بی نفت؛

«باغ» ما را برد

تا بی حسی فلج­گون مغزهای آهکی­مان

و یخ زدیم

و زدیم؛

آن شب سرد نبود گویا

که «باغ» از لابلای دودهای نه چندان دود

بالا آورد

تمام طبیعتش را بر ما؛

فقط

من و تو می­دانیم

کنار «کرسی» چه ها که نمی­توان کرد

چه چیزها که نمی­توان خواند

و چه چیزها که نمی­توان بود...

م.الف

26/8/1390

ساعت: 22:01

دیوار

دیوار؛

آوار بدنت

آواره بودنت را

لای پتویم پیچید

و

خراب شد تمامِ آن چه فریفته بودت

به زیرش دست و پا زنان آن گاه،

تیغ؛

و صدای غرش بدن

به زیر آوار

که فریاد از له­شدگی داشت،

هنوز دستم جان دارد

 هی تو،

شاه­رگم را نشانه بگیر

 و بگو هیچ امیدی نیست...

م.الف

7/8/1390

ساعت: 02:16 بامداد