حیات غفلت رنگین یک دقیقه ی حوا بود ...
حیات غفلت رنگین یک دقیقه ی حوا بود
خوشا به حال تو
که آدمی
و حوایت
غفلتی نو به تو داد
تا ببینی که هنوز
می شود زندگی را هجی کرد
می شود به دلیل یک گل سرخ یادگار
کنار خاطره ی چشمانش خوابید
می شود هنوز در پاییز
رمز چشمان سبزش را گشود
می شود شب ها بخوانی شعر کوچه ی بی مهتاب
می توانی در پستوی ریه هایت
نفس هایت را تقسیم کنی
می توانی در کوری چشمانت
باز با ستاره ها عشق بازی بکنی
می شود...می توانی
که حوایت غفلت کرد
من ولی
حوایم
که غفلت کردم و
مداد رنگی هایم را میان آن همه روز و آن همه عشق آدم
جا گذاشتم
و بیهوده می کشیدم
می کشیدم
تمام سطر های شدن هایت را،توانستنت هایت را
و آخر دیدم
ادم غفلت کرد و تمام رنگ ها را گم کرد
"دورترین مرغ جهان "