شب و ... تنهایی و ... من ...

من چه تنهایم  ،

و چه دور

 از اینجا

و چه نزدیک

با خود .

نفس من

پُر آواز شب است

شب ِ عود اندود ِ

ریخته خاکستر آن

در تن ِ من ...

و براستی

چه زیباست این شب

که دگر گرمی آغوش تو را

تن ِ سرد ِ این دود

 و سفید ِ کاغذ

پُر کردست

و چه تنهایم من ...

و چه خوب است

که قلم

رمز شهوانی ترین

حادثه ی من شده است

و به جای تن تو

رقص این دود

مرا می خواند ...

چه تماشا دارد

شب و ... تنهایی و ... من ...

م.تمیم

25 / 11 / 1388

ساعت : 00 : 01 بامداد

 

 

نام من

نیمه شب

در گذر از تنهایی

کوچه باغی دیدم

که مرا برد

تا پای درخت ایمان

که بچینم سیبی

و بنوشم آبی

و  به هر حال ، شاید ...

مزه ی ترش " خودم " بود

سیبی

که از آن

می چیدم

طعم  گرم نفسم بود

آبی

که از آن نوشیدم

و گذشت تاریکی

که رسید زیبایی

پس ِ آن کوچه ی

بن بست ِ هزاران تنها

پرسیدی

چه کسی خواهد بود ؟

به تو من می گویم

کوچه باغی که از آن

آمده ای

مستقیم می آید

به کنار ِ جویی ،

و در اطراف آن

سایه ای باید بود

که افتادست به زمین

سر ِ خود را که بالا کردی

می بینی :

آن درخت ایمان

من هستم .

م . تمیم  3 / 11 / 1388

ساعت : 07 : 01 بامداد