ماگ...

بیا حالا که دوباره

همه­چیز «نو» می­شود

ما هم «گم» بشویم،

شاید که سال بعد

«دوباره» پیدایمان شود،

شاید که سال بعد

«دوباره» «گم» بشویم.

م.الف

28/12/1390

ساعت: 05:05 بامداد

فاصله فقط یک میز است

شانه به شانه­ات سر میکشم

فنجانی که شاید

لبت و دستانت را فتح کرده بود،

بی آنکه بدانی.

هیچ کاری از دستم نمی­آمد،

به جز کاری از دستم-

به جز همان سیگاری که پیچیدم-

همان تمامیت دودشونده بر دستت،

که بی آنکه بدانی

شانه به شانه­ام

دود کردی و

من هیچ کاری از دستم نمی­آمد.

م.الف

17/12/1390

ساعت: 01:19 بامداد