باهمان کنار پل

پُل از کنار می­گذرد

و ما کنار می­ایستیم،

تا رد شود و در

کنار ایستاده باشیم،

دزدکی بوسه­ای برباییم

و به کنار تکیه دهیم

و پل

در کنار ما آوار شود و

ما آرام.

م.الف

26/2/1391

ساعت: 23:02

احتضار

قدم که میگذاری

پایت را به داغ زمین

عطش میگیرم،

فواره هم که باشی

آب می­شوم،

ذوب می­شود قلبم

قالبم می­گیری

و غالباً

قالم می­گذاری...

م.الف

16/2/1391

ساعت: 21:39

گوزن بی شاخ

همان گوشه کنار ماشین،

زیر سایه ی متوسط­ترین درخت

لرزش صدا و تپش قلب

شرح تمام آوارگیَم بود.

لبخند تو با عینک / بی عینک

تا ابد یک چیز است

و آن

«توئیتی» است که مرا می­خواند

که مرا لال می­کند

تا عاجز شوم

از گفتن یک چیز،

و فقط یک چیز

که تو دیگر «تو»یی خیالین نیست،

آری تنها «تو» می­دانی

که تا چه حد «شاخم» شکسته است...

م.الف

10/2/1391

ساعت: 22:38

جغد-من-جغد

از دور بالا می­آید

اندوهی که شاید خورشید نام گرفتست،

از پنجره ی لاغر اتاقم.

تو اما خواب نمی­روی هرگز

که بیدارت کنم

که یکبار هم که شده

پتویت را بر دارم و آرام

آرام بگیرمت، بغلت کنم

که صبحست، بیدار شو

که صبحست، زود باش

مبادا خورشید زودتر از تو

لباسم را گرم عطرش کند

و تو باز سر می­چرخانی و

من افسوس می­خورم که چرا

شب نمی­آید و پرواز نمی­کنی...

م.الف

۹/۲/۱۳۹۱

ساعت: ۰۱:۵۶ بامداد                                                                                                                             

دستا یخ زده ام

دستان سنگ شده ام

روی پاهایم بود...

و تو نزدیک شدی

صدای نفس هایت

قلب سنگ شده ی من،

و دستان انسانی تو

و دست سنگ شده ی عرق کرده ی من

و تو

و من...

3/2/1391

ساعت: 02:54

نسخه

لکنت میان دستانت

و فانتزی بدن تو

حالم را بد میکند،

و برای تو

همین خزعبلات من کافیست

تا کسل شوی.

این سیاهه های روی کاغذ

که مفت نمی ارزد

چیزی جز

مشتی قرص ضد تهوع نیست

که تو می خوری و

من از بهر می خوانم

و هر دو

با/بی هم

باز هم بیماریم.

م.الفم.الف

1/2/1391

ساعت: 26: 23