با تو ای ستاره گفتم

راز این شب گرد عاشق

خسته از بیهودگی ها

خسته از تصویر قایق

..

با صدایی پر ترانه

کوله باری از جدایی

نامه هایی بی نشانه

آیه های آشنایی

..

در مسیری پر تلاطم

همره آرامش باد

پای در شطه حماسه

گمشده در مسلخ یاد

..

خانمانش بی کسی ها

دودمانش هرم دیدار

لحظه های عاشقانه

خواب دیده گاه بیدار

..

سال ها در راه رفتن

خاطرات خویش را یافت

با غروری ناخوداگاه

لحظه های خویش را بافت

..

ناگهان از خود به در شد

او درون خویش را دید

بر مسیر خود نگه کرد

وه چه بی اندازه ترسید :

..

در گذشته در گذار است

در گذشتن ، درگذشته

آنچه کز بهرش سفر کرد

نزد خود داشت در گذشته

..

این سفر هم اینچنین بود

این کماکان لحظه ، این ناب

مثل ِ عکسی در بر ِ من

خواب قایق در بر ِ آب ...

 

م. تمیم  8 / 9 / 1387

ساعت : 34 : 20