سو سوی ستارگان
اگر روزی توانم که
دو دستت را بدست آرم
به دستور دل خسته
به پایان می برم
این صفحه های
سرد داستانم
..
سپاس از سایه های
ساده لوح خفته تا
صبح سپیده دم
سهیل ساربانان
دل صحرا
که سرمای سکوتم را
سپردند بر
سر دریا
..
صدایت ساز آغشته
به خون دل را سر داد
در خوابم
حظورت صخره های ساحل
سرگشتگی سوزاند
در یادم
نفس هایت ، ساطور
سکوتم بود
در رویا
ولی اینک
من بیدار بیدارم
در این خواب آلود
دنیا
چشم در راه
افق های تا ابد
زیبا
به امید همان روزی
که گیرم
دست تو
بیتا
سحر باز هم
ز ره آمد
من خسته
ولی تنها ...
م . تمیم 24 / 8 / 1387 ساعت : 00 : 01 بامداد
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۸۷ ساعت 19:46 توسط م . تمیم
|