لالایی
لا لایی ای دل غمگین و خسته
لا لایی ای گل بر باد نشسته
بخواب امشب که ما هر دو غروبیم
بخواب جانی که از گیتی گسسته
..
ببین دیگر کسی هم یادمان نیست
به یاد این غم پایانمان نیست
نمی دانم چه آمد بر سر عشق
که محبوبی دگر از آنمان نیست
..
لالا لالا دل رسوای هر روز
لالا لالا دل مغموم امروز
جواب اشک های پیکرم را
چه کس داند جز این ناقوس پر سوز ؟
..
بخواب آرام که دنیا پر ز پستیست
بخواب اینجا سرای غم پرستیست
بخواب و هردومان را راحتی بخش
که خاموشی نماد کل هستیست
..
لالایی ای شکسته بال پرواز
چه آغازی ؟ چه آغازی ؟ چه آغاز ؟
به پایان برده ام من راه تقدیر
تو نیز با خود ببر در خواب این راز ...
م . تمیم 26 / 6 / 1387
ساعت : 29 : 00 بامداد
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۸۷ ساعت 0:38 توسط م . تمیم
|