برای آخرین بار

صدایم کن

برای اولین بار

نگاهم کن

ببین دستم دگر

عطر گلی با خود ندارد

ببین چشمم دگر

خورشید را نمی شناسد

نفس هایم

صدای مرگ را دارند

عمر من بار دگر

رو به سراشیبی نهاد

عشق من دستان پاکش را

فقط یکبار با من داد

شکوه مرگ من

بالاتر از اعماق اوج

صدای با تو بودن را

زمزمه می کرد

دگر دشت کویر دل

چرا آن آهوان چشمت

را نمی بیند ؟

 

برای آخرین بار نگاهم کن

برای اولین بار

سلامم را تو پاسخ ده

منم آن آشنایی که

دگر در پیش چشمانت

دورترین نقطست

برای اولین بار

سلامم را تو پاسخ ده ...

 

 

م . تمیم 19 / 6 / 1387

ساعت : 51 : 02  بامداد