گفتا ز ما نمی کنی یاد

گفتم که زمانه بازیم داد

گفتا که چه داری در سر خویش

گفتم که بلند راهی در پیش

گفتا به کجا چنین شتابان ؟

گفتم به وصال ماه تابان

گفتا که کمی صبر بباید

گفتم به رهم صبر نشاید

گفتا تو مگر چه داری در پیش ؟

گفتم که غزالی خفته در خویش ...

..

من در ره عشق صبر توانم

گر قاصدکی خبر رساند

آن ماهرخ خفته به خویش را ...

 

 

م . تمیم

9 / 6 / 1387

ساعت : 48 : 00   بامداد