خفته در خویش
گفتا ز ما نمی کنی یاد
گفتم که زمانه بازیم داد
گفتا که چه داری در سر خویش
گفتم که بلند راهی در پیش
گفتا به کجا چنین شتابان ؟
گفتم به وصال ماه تابان
گفتا که کمی صبر بباید
گفتم به رهم صبر نشاید
گفتا تو مگر چه داری در پیش ؟
گفتم که غزالی خفته در خویش ...
..
من در ره عشق صبر توانم
گر قاصدکی خبر رساند
آن ماهرخ خفته به خویش را ...
م . تمیم
9 / 6 / 1387
ساعت : 48 : 00 بامداد
+ نوشته شده در یکشنبه دهم شهریور ۱۳۸۷ ساعت 0:52 توسط م . تمیم
|