آرزویم ...
سلام جَوونه ی قشنگ
تو دشت پر رنگ خیال
تو هم منو یادت میاد
ای آرزو های محال ؟
.
.
منم همون دشت کویر
به زیر سایه ی نگات
دیوونه ی اشک هایی که
می بارن از توی چشات
.
.
منم همون غصه ای که
تو قصه ها هی می خونی
همون غریب ِ آشنا
که اسمشو نمی دونی
.
.
آره صدام یه بفض داره
یه بغض ِ خیلی آشنا
از وقتی که تورو دیدم
شده دیگه از من جدا
.
.
الان می خوام بهت بگم
تویی تو آرزوی من
می خوام فقط نگات کنم
به عشق به من لبخند بزن
م . تمیم
17 / 5 / 1387
ساعت : 26 : 01 بامداد
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم مرداد ۱۳۸۷ ساعت 1:56 توسط م . تمیم
|