سلام جَوونه ی قشنگ

تو دشت پر رنگ خیال

تو هم منو یادت میاد

ای آرزو های محال ؟

.

.

منم همون دشت کویر

به زیر سایه ی نگات

دیوونه ی اشک هایی که

می بارن از توی چشات

.

.

منم همون غصه ای که

تو قصه ها هی می خونی

همون غریب ِ آشنا

که اسمشو نمی دونی

.

.

آره صدام یه بفض داره

یه بغض ِ خیلی آشنا

از وقتی که تورو دیدم

شده دیگه از من جدا

.

.

الان می خوام بهت بگم

تویی تو آرزوی من

می خوام فقط نگات کنم

به عشق به من لبخند بزن

 

 

م . تمیم

17 / 5 / 1387

ساعت : 26  : 01 بامداد