مداد رنگی
مدادم را تراشیدم
تن فرسوده ی جنگل
دوباره از تو رنگین شد
درختان یک صدا با هم
سرود سبز بودن را
پای کوبیدند
صدای خروشیدن به گوش آمد
زمین باز از دل کوه ها
هیاهویی به بیرون راند
رودها از عشق سرشارند ...
هیچگاه نقاشی کردن را ندانستم
مداد رنگی ام را نیز
از تو می آید آنچه
بود و هست و خواهد بود
هیچکس نقاشی کردن را نمی داند ...
م. تمیم 22 / 4 / 1387
ساعت : 00 : 00 بامداد
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم تیر ۱۳۸۷ ساعت 0:5 توسط م . تمیم
|