قصه ی ما
آنجا که کوه ها خورشید را پایین می کشیدند ...
آنجا که ابر ها ، بال ِ کبوتران را می چیدند ...
آنجا که طوفان افق را در نوردید ...
آنجا که معشوق به مرگ مجنونی بخندید ...
آنجا که آسمان ، دود را سرفه می کرد ...
آنجا که شب ها ، مهتاب خون گریه می کرد ...
آنجا که خاک ، انسانی در خود می سرشت ...
آنجا که قانون عشق را می نوشت ...
آنجا که زمین به جای آب ، قیر می خروشاند ...
آنجا که مرگ بذر ِ خود را هر زمان در هوایش می افشاند ...
.
.
آنجا ... چه بی معنی است
اینجا قصه ی ما بود .
م . تمیم 20 / 4 / 1387
ساعت : 25 : 01 بامداد
+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم تیر ۱۳۸۷ ساعت 2:2 توسط م . تمیم
|