تمام جوب های شهر
از خیابان رد که میشد
صاعقه میزد،
پاهایش تمام جوبها را
فاحشگی کرده بود.
بی آنکه بداند
همیشه از ماتم حرف میزند
و من هم همیشه
ماتم میبرد.
صاعقه که میزند
از پشت پنجره
سرم را
درون جوب میاندازم
تا مغزم
فاحشهخانة قدمهایش شود.
م.الف
13/4/1391
ساعت: 01:09 بامداد
+ نوشته شده در سه شنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۱ ساعت 1:17 توسط م . تمیم
|