دَستامینوفن
دست که دست را دید،
دست که فنجان را نوشید
دست که از دست رفته بود، عرق کرد.
دست سرفه میکرد، دست ناخنهایش را آتش میزد
انگشتهایش را لاک، پاک میسوزاند؛
دست بالای دست
دست پایین دست
دست زیر و روی دست را بِرِیل میخواند
این خائن کثیف
معصومانه چیز مینوشت
و
خود را دست میانداخت،
همین دست که از دست رفته بود آن روز.
11/10/1390
ساعت: 00:28 بامداد
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم دی ۱۳۹۰ ساعت 1:10 توسط م . تمیم
|